-
Notifications
You must be signed in to change notification settings - Fork 5
/
Copy pathsentences15.txt
272 lines (272 loc) · 25.4 KB
/
sentences15.txt
1
2
3
4
5
6
7
8
9
10
11
12
13
14
15
16
17
18
19
20
21
22
23
24
25
26
27
28
29
30
31
32
33
34
35
36
37
38
39
40
41
42
43
44
45
46
47
48
49
50
51
52
53
54
55
56
57
58
59
60
61
62
63
64
65
66
67
68
69
70
71
72
73
74
75
76
77
78
79
80
81
82
83
84
85
86
87
88
89
90
91
92
93
94
95
96
97
98
99
100
101
102
103
104
105
106
107
108
109
110
111
112
113
114
115
116
117
118
119
120
121
122
123
124
125
126
127
128
129
130
131
132
133
134
135
136
137
138
139
140
141
142
143
144
145
146
147
148
149
150
151
152
153
154
155
156
157
158
159
160
161
162
163
164
165
166
167
168
169
170
171
172
173
174
175
176
177
178
179
180
181
182
183
184
185
186
187
188
189
190
191
192
193
194
195
196
197
198
199
200
201
202
203
204
205
206
207
208
209
210
211
212
213
214
215
216
217
218
219
220
221
222
223
224
225
226
227
228
229
230
231
232
233
234
235
236
237
238
239
240
241
242
243
244
245
246
247
248
249
250
251
252
253
254
255
256
257
258
259
260
261
262
263
264
265
266
267
268
269
270
271
272
هیچچی نگفتم
دانشگاه نرفتم
تا وی را بکشند
منم گفتم ممنون
خون دوید تو سرم
اتفاق بدی افتاد
دکتر جواب داد: بله
اما در مورد تو چی؟
چرا ناشکری میکنی؟
پر زیبا دشمن من است
من پیش دانشگاهی بودم
نمیدانستم چیکار کنم
و اندوه تکرار میشود
پرسیدند : چه می کنی ؟
زیبایی رایگان است !
دیگه چشمام و نمی خوام
نمی خوام دیگه ببینم!
آیا ما هم همین جوریم؟
کاری داشتین صدام زدین؟
درباره ی من می نویسید ؟
روایتها شبیه همدیگرند
برای یه مدت خیلی طولانی
زن قیمت گلدانها را پرسید
فروشنده گفت: من هنرمندم
اومد جلو گفت خسته نباشین
ویرایش چقدر تاثیر داشت؟
و این آب فایده ای ندارد!
گفت حتما داشتم که صدا زدم؟
از عصبانیت رو پا بند نبودم
که پنج برد و سه باخت داریم
ولی متأسفانه موفق به فرار شد
با یاوهگویی وقتم را تلف کنم
علت ترقی روز افزونش هم همینه
برای کتاب خریدن، لباس خریدن
محرم ترین فرد زندگیم مهسا ست
هوا ابری بود و نم بارون میزد
بابام و داداشم برگشتن خوزستان
با خودم گفتم داستانی مینویسم
تا حالا برایش تفنگ نخریدهام
سراغ مادران شهرستانی هم رفتم
فقط اون میدونه تو دلم چه خبره
یا با آن باد بزن درست میکنند
توکلاسمون یه پسراهل اصفهان بود
شاید یکی از مجلات خریدارش باشد
امسال در لیگ ترکیه بازی می کند
با یک ماهیت و به حالتهای مختلف
زیبایی نور است و پنهان نمیماند
قرار گرفتن درمیان قدرت های جهان
گستره دغدغههایمان زیاد شده است
وپسرک نفس عمیقی کشید و قبول کرد
بستگی داره چطور به آن نگاه کنی
هر یک چندین زبان خارجی بلد بودند
این آمار اما تنها یک روی سکه است
میگویم قصد ندارم بهش ذهنیت بدهم
برای همین این سوال به ذهنم رسید
گفتم خب بفرمایید گفت اینجا نمیشه
اینه که آمریکا اینقدر پیشرفت کرده
نمیخواهم من به ذائقهاش جهت بدهم
دوباره باید به خواب سکوت فرو برم
زاهدی کیسه ای گندم نزد آسیابان برد
این زیبایی، وسیله غرور و تکبر است
زیبایان نمیتوانند خود را بپوشانند
سلام من دختری از جنوبم از خوزستان
آخه حیا هم واسه ادمیزاد خوب چیزیه!
چرا داری او را سوسول بار میآوری؟
این کتاب مانند سیمرغ و سی مرغ است
هیچ یک از آنان کاری به سنگ نداشتند
مردی در نمایشگاهی گلدان می فروخت
وای چطوری دلم اومد جسم سردتو ببوسم؟
پسرم مسیحا رنگهای مختلف لباس دارد
پاسخ میدم : هر آنچه از من بر می آمد!
خودپسندی و غرور بلاهای بسیار میآورد
تو یکی از دانشگاه های تهران قبول شدم
یادته بهت می گفتم اگه تو بری می میرم
چجوری من دلم اومد رو مزارت گل بزارم؟
جای خالیت و چجوری میتونم بازم ببینم؟
ذره ذره٬قطره قطره٬ میسوزم اما میمونم
کاشکی پر نمی کشیدی بالت و شکسته بودم
قیمت گلدانی را که ساخته ام می گیرم
این داستان من برمیگرده به چند سال پیش
خودمم موندم چه جوری میتونم زنده بمونم
کاشکی وقتی که میرفتی دستتو گرفته بودم
دیگه از روزی که رفتی حتی خوابتم ندیدم
تو که بی وفا نبودی٬لااقل بیا تو خوابم
تو پیش خدا دعا کن که منم زود تر بمیرم
دیگران ازم میپرسند چرا تفنگ ندارد؟
تاثیر کتاب خواندن را به عینه میبینم
شما بابت یکدست کردن چقدر نقش داشتید؟
واقعا راسته که میگن پاییز یه دفه میاد
کیسه را باز کرد پر از سکه های طلا بود
زنی نزدیک شد و اجناس او را بررسی کرد
هنوزم باور ندارم که تو نیستی و من هستم
شایدم من مرده باشم٬ الکی میگن که هستم!
مگه تو خبر نداری شب و روز برات بیتابم؟
این موضوع به خود من هم حس قدرت میداد
چرا هستم؟ چرا موندم؟ چجوری طاقت می آرم؟
نازنین وقتی که بودی شبا هم تو رو میدیدم
خوب دقت کنین، میدانید چرا آدم نمیشیم؟
چنانچه قسم یاد کرد که من دیگر حرفی ندارم
من که آتیش میگرفتم٬ چی باعث شد که نسوزم؟
میدونم یه روز دوباره می تونم تو رو ببینم
سردرگم بودم، امیدم از همه جا قطع شده بود
اصلا مایل نبودم با پرحرفی وقتگذرانی کنم
پسرک به خواهرش نگاه می کرد و لبخند می زد
حرفهایی که تو قوطی هیچ عطاری پیدا نمیشه
می خواهم وقتی بزرگ شدی مانند این مداد شوی
به همین دلیل وی را قربانی نکردند و آزاد شد
دیدم همون پسر هستش یه لحظه تمام بدنم یخ شد
با یکی از هم خوابگاهی هام خیلی صمیمی بودیم
حالا تو رفتی و نیستی ٬ پس چرا من نمی میرم؟
پاسخی هم ندارد و همهاش حس طردشدگی میکند
هر مادر سعی کرده از تجربه مادریاش بنویسد
هر موقع که کلاس داشتیم همش حواسش پیش من بود
روایت زنانی که میخواهند صدایشان شنیده شود
پرسید :ماجرای کارهای خودمان را می نویسید ؟
آنها پادشاه را در برابر تندیس الهه خود بستند
پسری بهش گفت مگر دخترها میروند صخرهنوردی؟
اما این هم مثل بقیه مدادهایی است که دیده ام
اولین حرفی که زد: ما آدم نمیشیم، آدم نمیشیم
اگه هم فهمیده بود خودش را به اون راه زده بود!
این کتاب اولین جلد از مجموعه روایت تجربه است
پسرک پدربزرگش را تماشا کرد که نامه ای می نوشت
در خلال صحبتهایش خود را با کاغذها سرگرم کردم
می توانستیم بیش از هفتاد و شش پله هم صعود کنیم
طاووسی در دشت پرهای خود را میکند و دور میریخت
اون جاها، کسی رو نمیبینی که تو دستش کتاب نباشه
در حال حاضردر لیگ یک ترکیه هشت بازی انجام دادیم
یک مرد روستایی با بار سبزیجات به نزدیک سنگ رسید
هر مانعی ، فرصتی است تا وضعیتمان را بهبود بخشیم
زیرا بریده شدن انگشتم موجب شد زندگی ام نجات یابد
اما به هیچ وجه نه متوجه میشد و نه دست بردار بود
معتقدم به خاطر روح مادرانه این اتفاق افتاده است
منم از این کارش خیلی خجالت میکشیدم و هیچی نمیگفتم
و در حالی که خونم به جوش آمده بود با اعتراض گفتم:
اغلب آنها از تحصیل کردههای اروپا و آمریکا بودند
تا جایی که میشد نظر دوستان نویسنده را میپرسیدم
هیچ فکر نمیکردم که وی به چنین سرنوشتی دچار میشود
سالهای بسیار دور پادشاهی زندگی میکرد که وزیری داشت
بدون آنکه باز سوالی کرده باشم با عصبانیت شروع کرد
چون راهبی بودایی هستم توجه زیادی به مشخصات او نکردم
اگه میشه پیاده بریم تو راه بهتون میگم منم قبول کردم
از همه مهمتر موفق به کشف راز و معمای قدیمی خود شدم
فاطمه ستوده: اتفاقا این موضوع برای خودم هم جالب بود
پسرک با تعجب به مداد نگاه کرد و چیز خاصی در آن ندید
مسافرین داخل قطار نیز تصدیق کرده سرشون را تکان دادند
تیر اندازان برای بال و پر من به سوی من تیر میاندازند
راستش من از لحاظ قیافه اون زیبایی روکه همه میگن ندارم
والیبال ایران در بخش زنان هنوز نیاز به کار زیادی دارد
شعار بچگی ما این بود که دخترها موشاند و پسرها شیرند
در حالی که وی بدنی ناقص دارد، به انگشت او نگاه کنید !
از یه طرف هم ناراحت بودم که باید خانواده رو رها میکردم
در کتاب احساس سکته نمیکنید با اینکه قلمها متفاوت است
وزیر همواره می گفت : هر اتفاقی که رخ میدهد به صلاح ماست
تو به زندان افتادی این امر چه خیر و صلاحی برای تو داشت؟
آمریکایی وقتی با آدم حرف میزنه که واقعا کاری داشته باشه
آن مرد روستایی چیزی را می دانست که بسیاری از ما نمی دانیم
گنجشکی با عجله و تمام توان به آتش نزدیک می شد و برمی گشت!
تو کلاسمون فضای خیلی خوبی بود تقریبا همه با هم راحت بودیم
من تحصیل کرده کشور سوئیسم، شش سال آزگار در بلژیک جون کندم
متاسفانه بازار کتاب کودک پر است از این دست مفاهیم آزارنده
رضوان خرمیان: روی این موارد اگر کار کنیم، خیلی تاثیر دارد
این کتاب نویسندههای مختلف دارد ولی برای خواندن یکدست است
او بعد از زور زدن ها و عرق ریختن های زیاد بالاخره موفق شد
خیلی درس میخوندم شب و روزم شد بود درس روز کنکوراز راه رسید
شاید داستانش را در چند جمله خلاصه کند و من از شرش خلاص شوم
فاطمه صالحی: دخترم ساره سعی میکرد توی پارک صخرهنوردی کند
بارش را زمین گذاشت و سعی کرد که سنگ را به کنار جاده هل دهد
اکنون توانایی ادا کردن بدهکاریش را دارد ولی تاخیر می اندازد
به گزارش ورزش سه، با وجود پیشرفت چشمگیر والیبال مردان ایران
اکثر فرزندان ملک عبدالله در این مراسم عروسی شرکت کرده بودند
پرهای تو از بس زیباست مردم برای نشانی در میان قرآن میگذارند
من خیلی دلواپس بودم، ولی چارهای نبود، نمیتوانستم حرفی بزنم
پسرها قبولش داشتند و میگفتند اگر فلانی بود جلسه بهتر میشد
با این تصمیم کاغذ و قلم به دست گرفتم، روی تختخواب زندان نشستم
در سال های آینده در صورت توجه بیشتر دست به کارهای بزرگی بزنند
سپس در گوشه ای قایم شد تا ببیند چه کسی آن را از مسیر برمیدارد
چند روز بعد پادشاه با ملازمانش برای شکار به نزدیکی جنگلی رفتند
ایمان قوی داشته باشید و بدانید هر چه رخ میدهد خواست خداوند است
وقتی او را بازداشت کردم روی پل از اسب به زمین افتاده و مینالید
گفتند : حجم آتش در مقایسه با آبی که تو می آوری بسیار زیاد است !
بیش از هزار و چهار صد سال پیش کودکی در شهر مکه چشم به جهان گشود
چهارده امتیاز داریم و با تیم سوم جدول فقط دو امتیاز فاصله داریم
خانواده باید خیلی حواسش باشد چه کتابی برای کودکش انتخاب میکند
آسیابان گندم او را در کنار سایر کیسه ها گذاشت تا به نوبت آرد کند
بعضی ها بدون تزیین بودند، اما بعضی ها هم طرحهای ظریفی داشتند
او پرسید:چرا گلدانهای نقش دار و گلدانهای ساده یک قیمت هستند ؟
در روزگار قدیم ، پادشاهی سنگ بزرگی را در یک جاده ی اصلی قرار داد
آسیابان گفت: «تو که چنین مستجاب الدعوه هستی دعا کن گندمت آرد بشود
پزشک معالج، وضعیت بیماری مینا را برای برادر هفت ساله او توضیح داد
من که اون وقتها جوانی بیست و پنج ساله بودم با این یکی همصدا شدم
بیخود خودتونو خسته نکنین، نمیتونین بنویسین، هرچی نوشتین پاک کنین
حالا ملی پوشان دختر والیبال ایران در میان چهل تیم برتر جهان هستند
به همین خاطر با یک برد و یک باخت ممکن است جایگاه تیم ها جابجا شود
زاهد گفت: «اگر گندم مرا زودتر آرد نکنی دعا می کنم الاغت سنگ بشود»
از آن پسر پرسید: آیا برای بهبودی خواهرت حاضری به اون خون اهدا کنی؟
تصمیمات خداوند از قدرت درک ما خارج است اما همیشه به سود ما می باشد
مضمون مادری برایم مهم بود ولی روح هر نوشته را سعی کردهام حفظ کنم
من نمیتوانم زیبایی خود را پنهان کنم، بهتر است آن را از خود دور کنم
من کنکور رو دادم بعده کنکور خیلی خشحال بودم چون امتحان رو عالی دادم
در حالی که خون از بدنش خارج می شد، به دکتر گفت:آیا من به بهشت می رم؟
اگه دو دقیقه هم بیکار باشن کتابشونو وا میکنن و شروع به خوندن میکنن
هیچوقت سعی نکردم بهش لباسهای با بار مفهومی جنسیتی مثل آبی بپوشانم
فاطمه ستوده: اگر جلد بعدیای در کار باشد، قطعا همین کار را خواهم کرد
فرداش از هم خداحافظی کردیم و محسن قول داد تا ماه دیگه بیاد خواستگاری
البته باید بگویم در این کتاب تعمدی سعی کردم نگاهمان تهرانزده نباشد
این چند روزه باید به طرز وحشتناکی نقش یه آدم شاد و خوشحال رو بازی کنم
چگونه دلت میآید که این لباس زیبا را بکنی و به میان خاک و گل بیندازی؟
شاید خیلیاتونم شکستشو تجربه کردین واومدین اینجا که یه جورایی اروم بشین
قبلش با محسن در رابطه با ازدواج حرف زده بودیم و برنامه ریزی کرده بودیم
دختری در گروهمان بود که وقتی نمیآمد پسرها میپرسیدند چرا نیامده است
او را درکنارتخت خواهرش خواباندند ودستگاه انتقال خون رابه بدنش وصل کردند
کم کم عادت کردم به فضا و وقتی به خودم اومدم دیدم یکماه از دانشگاه گذشته
قلم را روی کاغذ گذاشتم، میخواستم به او بفهمانم که کار فوری و فوتی دارم
با این حال نشانه های از پیشرفت در میان دختران والیبالیست هم دیده می شود
به گزارش الجزیره، قطر اعلام کرد که از ابتدای ژانویه از اوپک خارج می شود
امروز صبح در حالی که یخ کرده بودم و هوا تاریک تر از معمول بود بیدار شدم
دانشمندی از آنجا میگذشت، از طاووس پرسید : چرا پرهای زیبایت را میکنی؟
دغدغه مشترک زنانی که صدایشان سالها از پستوهای ذهنشان بیرون نیامده است
از شما تقاضا دارم وی را سوگند بده که آیا بدهکاری خودش را داده است، یا خیر
خلاصه روز رفتن به تهران فرا رسید و من بارمو بستم از خانوادم خداحافظی کردم
و با داداشم و بابام رفتیم سمت تهران کارای ثبت نام وخوابگاه رو تمام کردیم
کمی بزرگتر شود و اگر خودش خواست و دوست داشت، به انتخاب خودش برایش میخرم
پادشاه در حالی که مشغول اسب سواری بود راه را گم کرد و وارد جنگل انبوهی شد
شماری از شاهزادگان سعودی به گرفتن عکسهای یادگاری با شاهزاده احمد پرداختند
بنابراین هر کس میتواند از فرزند خودش شروع کند و یک جریان درست را شکل دهد
هنوز چند سطری ننوشته بودم که، یکی از رفقای زندان جلوم سبز شد، کنار تخت نشست
مدت با خواهر محسن هم تلفنی اشنا شده بودم و اونم از رابطه و علاقه ما خبر داشت
و یادداشتی از جانب شاه که این سکه ها مال کسی است که سنگ را از جاده کنار بزند
خداحافظی کرد اینقد هنگ بودم که نفهمیدم کی رفت برگشتم خوابگاه همش تو فکر بودم
فاطمه ستوده: باز جای شکرش باقی است که بچههای این نسل با کودکی ما فاصله دارند
نویسندهها را دعوت میکنیم و برای نوجوانان حرف میزنند و از کتابها میگویند
روایتها مضامین متفاوتی داشت ولی همه در مسیری واحد حرکت میکردند: مسیر مادری
به راستی زندگانی انسان همچون قطرهای شبنم که با شعاع نور محو شود فنا پذیر است
تا اینکه یه روز که کلاس تموم شد داشتم بر میگشتم خوابگاه که یکی گفت خانم محمدی
شاید به خاطر کلانشهرهایی است که ما در آن زندگی میکنیم و شباهت ساختاری داریم
برای توضیح بیشتر خوب است عرض کنم که من روز گذشته خواسته بودم او را دستگیر کنم
بسیاری از آنها نیز به شاه بد و بیراه گفتند که چرا دستور نداده جاده را باز کنند
چرا برای گلدانی که وقت و زحمت بیشتری برده است همان پول گلدان ساده را می گیری؟
به هرحال کسایی که تو این وبلاگ هستن و داستان ها رو میخونن قطعا عشق و تجربه کردن
فکر میکنید در کتابهای بعدی چقدر میشود سراغ مادران روستایی و شهرهای کوچک رفت؟
یعنی یه جورایی حس میکردم به چیزی که میخوام میرسم اون سال یه رتبه خیلی خوب اوردم
این به جذابیت لیگ اضافه می کند و ما هم برای رسیدن به رده های بالاتر تلاش می کنیم
اولی گفت: به مقدار 10 قطعه طلا به این شخص قرض دادم تا در وقت امکان به من برگرداند
،شدیدا دلم میخواد زمان رو به جلو حرکت کنه حتی برای گذشتن یک ساعت لحظه شماری میکنم
پسر کوچولو اندکی مکث کرد و از دکتر پرسید: اگه این کار رو بکنم خواهرم زنده می مونه؟
مثلا وضع همین جا رو ببین، ماههاست ما غیر از پرحرفی و یاوهگویی کار دیگهای نداریم
به هم علاقه مند شده بودیم همدیگه رو خیلی دوس داشتیم خلاصه ترم اخر دانشگاه از راه رسید
مائده برهانی به عنوان کاپیتان تیم ملی که قبلا سابقه بازی در سوپرلیگ بلغارستان را داشت
تعدادی از روایتهای این کتاب را مادران شهرستانی و مادران ساکن خارج از کشور نوشتهاند
روزی پادشاه برای پوست کندن میوه کارد تیزی طلب کرد اما در حین بریدن میوه انگشتش را برید
در این مداد پنج خاصیت است که اگر به دستشان بیاوری ، تا آخر عمرت با آرامش زندگی می کنی
تاحالا پسری بهم ابراز علاقه نکرده بود وبهم پیشنهاد اشنایی نداده بود نمیدونستم چیکار کنم
در ادامه مشروح صحبت های کاپیتان تیم ملی والیبال بانوان با خبرنگار "ورزش سه" را می خوانید
اگه اطرافیام ببینن دارم غصه میخورم به احتمال زیاد میفهمن علتش چی بوده و من نمیخوام بفهمن
اتفاق دیگری که نشانهای از پیشرفت والیبال بانوان میدهد، لژیونر شدن سه ملی پوش ایرانی است
وزیر که در آنجا بود گفت : نگران نباشید تمام چیزهایی که رخ میدهد در جهت خیر و صلاح شماست !
ساره در بسیاری جاها جواب ندارد بدهد، چون طوری بزرگ شده که فکر نمیکرده جامعه اینطور باشد
زندگی واقعی شما زمانی است که کاری برای کسی انجام دهید که توان جبران محبت شما را نداشته باشد
وقتی روایت دیگران را حتی پیش از تدوین و ویرایش میخواندم، میدیدم انگار خودم آن را نوشتهام
زندان رفتن من در این سالهای اخیر برام شانس بزرگی بود، که معما و مشکل چندین سالهام را حل کرد
وی افزود: افراد تازه به دوران رسیده ای در آمریکا هستند که به خوبی با قدرت ایران آشنایی ندارند
روزهای ملاقات زندانیها که خانوادهام به دیدارم میآمدند خوب میدانستم که خبر خوشی برایم ندارند
پسرک با شجاعت خود را آماده مرگ کرده بود،چون فکر می کرد که قرار است تمام خونش را به خواهرش بدهد!
اغلب کشورهای متمدن و ممالک توسعه یافته و توسعه نیافته و حتا عقب مانده را نیز از نزدیک دیده بودند
مجالس بحث و انتقاد پیش میآمد و با اینکه با آنها تناسب فکری نداشتم، خیلی چیزها ازشان یاد گرفتم
اما ناگهان یکی از مردان قبیله فریاد کشید : چگونه میتوانید این مرد را برای قربانی کردن انتخاب کنید
ماجرا رو براش تعریف کردم اون گفت:مریم اگه میدونی پسر خوبیه خب چه اشکالی داره باهاش بیشتر اشنا بشو
وی افزود: با این وجود قطر همانند سایر کشورهای غیر عضو اوپک به تعهدات این سازمان پایبند خواهد ماند
که یکی از نمونه های قابل تحسین صعود هفتاد و شش پله ای تیم ملی والیبال زنان ایران در رنکینگ جدید است
روزا با آدمایی که دوسشون ندارم میخندم و شبا توی سکوتم غرق اندوه و ناکامی های خودم میشم و اشک میریزم
پاسخ داد : در این نزدیکی چشمه آبی هست و من مرتب نوک خود را پر از آب می کنم و آن را روی آتش می ریزم !
من خیلی بهتون علاقه دارم و ازتون میخوام که اگه شما هم منو میپسندین و بهم علاقه دارین بیشتر اشنا بشیم